رویای خیس

به نام تو که افریدیُ تا من هم افریده شوم
تا من هم در میان این همه افریده حق حضور یابم
منم هم افریده شدم تا به خواست تو بدون ان که سبب از بودن بدانم
در سرزمین خوبان تنهای تنها باشم
سبب تنهایی پرسیدم گفتی تنها بمان تا درک کنی تنهایی چیست
در تمام لحظه های تنهایی به امید حضور تو در زندگی ام راه را به امید رسیدن به پایانش ادامه دادم
در ادامه ی زندگی روزهای بسیاری به امید رسیدن به اروزی جانانه ی مرگ سپری شد
همه در پس زندگی من در پس فرشته ی مرگ
در پس فراموش شدن و در تنهایی مردن
اخر خدای من دلیل تدبیر از بودن من چیست ؟ من کجا زمینیان کجا؟من کجا خوبان کجا؟
دلم برای لحظه ای خندیدن جان می دهد
برای لحظه ی که سایه ی شوم بی کسی و غم ایام مرا ترک کند لحظه شماری می کند
به خوبانت قسم من از این دنیا هیچ نمی خواهم
هر زمان که درتنگنای ثانیه ها تو را خواندم
چشمان گریان به دنبال حضورت مژگان خیسم را به تماشا می خواند
ولی خبری از خدایم نبود خدایم در بزم خوبان مهمان دل های پر از شادیشان بود
من و دل خسته ام کجا خدای خوبان کجا؟خدا را با من مللول چه کار؟
ارزوهای قشنگم را برایت خواندم سهمم از زندگی را از تو خواستم
ولی تو نه تنها جوابم ندادی بلکه رهایم کردی تا غصه ها مرا گوشه نشین کنند
مگر تو خدای من نیستی مگر اشک بی رنگ من گواه دل شکستگی ام نیست
چرا تو دعای همه اجابت می کنی چون به من می رسی روی بر می گردانی
گفتن صبر مرحم هردلشکستگی است صبرها کردم و بازم دل شکسته ام
پس کجایی ؟تا در این روزهای پر از دلواپسی امان دلهره های دلم گردی
بگو کجایی ؟
از کدام بیابان به تو خواهم رسید در امتداد کدام رود روانه شوم
از کدام کوه بلند بالا روم
در کدام دشت و جنگل در کجای زمان می توانم برای لحظه ای با تمام وجود تو را درک کنم
من بنده ام و بی خدا پوچم ،خدا را می جویم تا که خدایی کند مرا به که و مه وانگذارد
در شادترین و غمناکترین لحظه ای زندگی ام مرا به خود وا نگذارد...
نوشته شده در یک شنبه 27 بهمن 1392برچسب:,ساعت 11:10 توسط داوود میرزایی| |


Power By: LoxBlog.Com